ازدواج پیامبر و حضرت خدیجه سلام الله علیهما
مُـحـمّـد را نـكـو هـمـسر خدیجه عـزیـز قـلـب پـیـغـمـبـر خـدیـجه یقین باشد، پس از زهرا و زینب بـود از هـر زنـى بـرتـر، خدیجه پــنــاه امــتــى بــود و نـــبــى را به روز بى كـسى، یـاور، خدیجه گهى غمخـوار، او هنگـام سختى صـفـا بخـش دل شـوهـر، خدیجه گـهـى بـا خـنـدۀ نـوش آفــریـنـش سـرور قـلـب آن سرور، خـدیجه میان دلبـران، هـمتاى او كیست؟ دل «لـولاك» را دلـبـر، خـدیجـه زنى چون حوریان، مجذوب شوهر هـمـه آسایـش هـمـسـر، خـدیـجـه وجـود « رحـمـة لـلـعـالـمـیـن» را پـرستـار و نـوازشـگـر، خـدیجـه گرفـتـه با ادب، چون هـالـۀ نـور چـراغ وحـى را در بر، خـدیـجه به طوفان بلا، چون كوه، محـكم به كـشـتى امـان، لـنـگـر خـدیجه مبارز محرمى، همراز و نستـوه شـكـوه غـم، ز پا تا سر، خـدیجه توان بخش صفـوف مـؤمنان بود به تـنهایى چو یك لشكـر، خدیجه چو مى شد سنـگـبـاران خـانـۀ او به پیش مصطفى سنگـر، خدیجه بـه شـام تـار خـورشـیـد نــبــوّت بود مهـتـاب روشنـگـر، خـدیجـه وفا و عشق و عفّت، زینت اوست ندارد غـیر ازین زیـور، خـدیجه چه خوش «اللَّه اكبر» گفت و بگذشت ز جان و مال و سیم و زر، خدیجه همین وارستگى، شایـستۀ اوست چو زهرا را بود مـادر، خدیجه كـشـد بــار عــطــاى آســمــانــى چو بـاشـد مـادر كـوثـر، خدیجـه چه كوثر، آن كه یكتا همچو طاهاست صدف شد بر چنین گوهر، خدیجه ز نامـش مـادران برخود بـبـالـند كه دارد یك چـنین دختر، خدیجه چه خوش باشد غلام خود بخواند حسان را در صف محشر، خدیجه |